دامن مخمل قرمزی
هشدار: این متن حاوی جزئیات ناراحت کننده است
ایام عید نوروز بود فک کنم سال های ۷۴ یا ۷۵ بود و حتی دوسه روز از عیدهم گذشته بود ……..
آنروز قرار شد در بیمارستان امیرکبیر بخش جراحی گوش و حلق و بینی در شیفت عصر انجام وظیفه کنم
یادمه دختربچه ای رو بستری کردیم از یکی از روستاهای اراک که به همراه مادر و برادرش آمده بود
از مادرش پرسیدم چی شده،چه اتفاقی برای بچه تون افتاده ؟ و مادرِ بحالت نگران گفت همینکه دخترم مشغول نوشتن مشق عید بود و با سرِ خودکار داخل دهانش بازی میکرد، برادرش به شوخی با دست میزنه پشت گردنش و برای همین ته خودکار می پره میره داخل گلوش گیر میکنه.
من سریعآ پزشک عمومی بیمارستان را از این جریان مطلع کردم و او فوری آمد و دختر بچه را بعد از معاینه و چکاب گلو، برایش عکس نوشت و او را فرستادیم رادیولوژی که مشخص بشه دقیقآ کدوم قسمت از ناحیه، جسم خارجی گیر کرده
بعد ازاینکه عکس رادیولوژی آماده شد دختربچه که به نظر نُه یا ده ساله میومد در یکی از اتاقها روی تختی خواباندیم.
سپس با سوپروایزر بیمارستان هماهنگ شد تا به دکتر متخصص آنکال خبر بده بصورت اورژانسی بیاد و دختر بچه را ببیند که اگر لازم شد فوری او را به اتاق عمل ببرن.
وقتی بعداز مدتی دکتر متخصص گوش و حلق و بینی آمد و عکس رو دید گفت به نظر میاد ته خودکار چسبیده به رگ گردنش و فردا این عکس رو باید دکترهای دیگر هم جهت تشخیص نهایی نگاه کنند تا بعدآ بتوانیم با خیال راحت عملش کنیم و جسم خارجی رو بیرون بیاوریم
سپس دکتر بعداز نوشتن یه سری دستورات داخل پرونده و اینکه بیمار تا فردا باید تحت مراقبت ویژه قرار بگیرد بخش را ترک کرد.
وقتی دکتر متخصص رفت، برادر دختر آمد تا پیش خواهرش بماند چون مادرش برای یه کار ضروری لازم دانسته بود که دوباره به روستا برگرده …………..
خلاصه منهم به ایستگاه پرستاری آمدم تا دستورات دکتر متخصص را وارد پرونده کنم.
درضمن آنروز وقت ملاقات هم بود بعد از اینکه دیدوبازدید بیماران هم داشت به اتمام میرسید ناگهان متوجه دادو فریادهایی از داخل اتاق دختر شدم و فوری خودم رو به بالای سرش رساندم و مشاهده کردم که بیمار دچار خونریزی شدیداز ناحیه گلو شده و مجبور شدم دوباره بصورت اورژانسی به پزشک عمومی بیمارستان خبر بدم ، دکتر آمد دختر رو دید ولی نتوانست کاری برایش انجام بده چون خیلی دیر شده بود و شیء خارجی در اثر حرکت باعث قطع شدن شاهرگش و از دست دادن جانش شد. در این هنگام برادر دختر یه سره فریاد میکشید و عاجزانه از دکتر کمک میخواست ، او به دکتر با التماس میگفت آقای دکتر هرچقدر پول بخواهید به شما میدم فقط خواهرم رو بهم برگردونید ، او میگفت تراخدا تلاشتون رو بکنید و اونو زنده کنید ولی متاسفانه از دست دکتر کاری بر نمی آمد که برای نجات دختر نگون بخت انجام بده .

و در آنهنگام منکه واقعآ دستپاچه و شوکه شده بودم و نمیدونستم در اون لحظه باید چیکار کنم ناخودآگاه اشک از دیدگانم سرازیر شد
یاد مادر دختره افتادم و پیش خودم گفتم خدایا به مادرش رحم کن،، چون تا این لحظه او هنوز از مرگ فرزندش خبر ندارد
خلاصه بعد از مدتی خانوم حاتمی سوپر وایزر بیمارستان آمد و همینکه منو درحال گریه دید رو کرد و بهم گفت عسگری جان گریه نکن سعی کن قوی باشی چرا که این شغل ماست و باید بتوانیم در مواقع حساس با اینجور مسائل کناربیایم سپس به آقای حیدری کمک بهیار بخش گفت بروید و دختر رو تو ملافه بپیچید تا بعدش به سردخانه فرستاده شود.
من به همراه همکارم رفتیم لباسای دخترو که پر از خون شده بود درآوردیم و او را در یک ملافه بزرگ سفید پیچاندیم و منتقلش کردیم روی تخت برانکار و چندتا از خدمه هم برای کمک آمدن و او را از بخش بیرون بردن .
بعد از یکی دوهفته که از آن جریان گذشت یه روز که تو بخش بودم یاد لباسای دختر افتادم که آنروز موقع بستری از مادرش تحویل گرفته بودم وبرای همین آمدم داخل انباری و توی قفسه ها چشمم به یک بخچه کوچک افتاد اونو برداشتم و گره شو باز کردم دیدم یه بلوز سفید با دامن چین دار قرمز مخملی،
و فهمیدم دختره آنروز وقتی این اتفاق ناگوار براش پیش میاد لباس عیدشم تنش بوده ، نمیدونم چرا لباساشو بو کردم و دوباره گریه ام گرفت
لباسای دختره همینطور بعد از مدتها تو انباری قفسه مخصوص لباس بیماران ماند تا اینکه من از آن بخش انتقالی گرفتم و رفتم به آزمایشگاه ………. 

|
|

غم انگیز بود
خدا به مادرش صبر بده