خاطره اول دبستان
سال اول ابتدایی بودم، اسم معلمم خانوم مصلحی بود، دبستان منصوری، و یادمه زمستون بود وخیلی برف اومده بود تمام کوچه ها و خیابونا پر از برف و یخ شده...
سال اول ابتدایی بودم، اسم معلمم خانوم مصلحی بود، دبستان منصوری، و یادمه زمستون بود وخیلی برف اومده بود تمام کوچه ها و خیابونا پر از برف و یخ شده...
شب عاشورا حسین یارانش را جمع کرد و به آنها گفت هر کسی حق الناسی به گردن دارد برود، خواست با اینکارش به تمام جهانیان بفهماند که حتی کشته شدن...